جدول جو
جدول جو

معنی بر زبان افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

بر زبان افتادن
(مَقْ وَ)
کنایه از شهرت یافتن اعم از آنکه بخوبی باشد یا بزشتی. (آنندراج) :
ز بس از خلق روپوشی نشانی هست در حسنت
فتاده بر زبانها تا قیامت نام دیدارت.
علی خراسانی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ بَ لَ)
کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. (آنندراج).
- بر زمین افتادن حرف، خوار و بی اعتبار شدن آن:
می توان خواند از جبین خاک احوال مرا
بس که پیش یار حرفم بر زمین افتاده است.
صائب (از آنندراج).
دمیده ز بس سبزه و یاسمین
نیفتاده حرف کسی بر زمین.
طغرا (از آنندراج) ، مقدماتی که برای انجام دادن کاری فراهم شده است. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن:
گلعذاری شور شوخی در جهان افکنده است
همچو بلبل بیدلی را بر زبان افکنده است.
دانش (آنندراج).
بی زبانی بر زبان مردمم افکنده است
هستم از فیض خموشی هاگرفتار نفس.
واله (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ئو)
مرکّب از: ب + زبان + افتادن، بزبانها افتادن. بر زبانها افتادن. مشهور شدن اعم از آنکه بزبونی و عیب باشد یا بخوبی. در زبان افکندن و داشتن نیز بیاید. (آنندراج)، رسوا شدن. (بهار عجم) :
راز من از لب خامش بزبانها افتاد
گرچه از خامۀ بی شق نتراود سخنی.
صائب (از آنندراج)،
از جام نام جم بزبانها فتاده است
زنهار در بساط جهان بی اثر مباش.
صائب (از آنندراج)،
خواهم ز پس پردۀ تقوی بدر افتم
چندی بزبان همه کس چون خبر افتم.
ابوطالب کلیم (از بهار عجم)،
بزبان جهانی افتاده ست
چون سخن هرکه آدمی زاد است.
شفیع اثر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا